قيصر: خان دايي، اين پيرهن خوني رو بده به ننهام. بگو خوب بوش كنه تا داغ دلش آروم بگيره...
بگو قيصر گفت دو تا ديگه هم برات ميارم!
قیصـــر: .. احترامت واجبه خان دایی!اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمی آد.
کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟!...
این دنیا واسه من همیشه کلک بوده و نامردی.به هرکی گفتم نوکرتم با خنجر کوبید تو این جیگرم ...
قيصر: اگه قراره هر كي پير ميشه دلش هم كوچيك بشه، خدايا منو پيرم نكن، چون اصلا حوصلهشون نهرم
سيد به قدرت: وقتي ميباختي باهات شريك ميشدم، وقتي ميبردي تنهات ميذاشتم!
***
قدرت به سيد: پس كو اون چاقوي دسته صدفي خوشدست كارِ زنجونت؟
***
سید : وقتی رفتی نفهمیدم کی داره میره.حالا که اومدی میفهمم کی اومده...
هنوزم کم حرف میزنی .... هنوزم ماتـی .... هنوزم تو چشات عشقه....
حتماَ هنوزم دروغ نمیگی؟! مثه يه كفتر، رو شونه من. صفاي قدمت
***
سيد به صاحبخانه: اگه رضایت دادی دادی، وگرنه يه طوري ميشه ديگه!
اون وقت من میمونم و تو و یه ضامن دار انقدری...
قضيه دختر گاروان زنه رو هم روو ميكنم. حالا خود داني... آره داداش
نظر یادتون نره
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عکس ها ، تیماری ها ، ،
برچسبها: