دیروز در پارک کنار پیرمردی نشسته بودم
به او گفتم تو که سرشار از عصاره تجربه ای مرا نصیحت کن
مرا گفت : خوب بازی نکن ولی بازیگر خوبی باش
و مثل آدم های بــــد ؛ خوب حرف بزن
و...
و من از او تشکر کردم
و او به من گفت
و اما نصیحت آخر :
هیچکس را نصیحت نکن
پرسیدم چرا ؟؟؟
لبخند معنی داری زد و گفت عجول نباش...
می فهمی !!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
plz dont CP «» لطفا کپی نــــکنید
نویسنده ام که طبق معمول علی تیمار
این عکس هم خودم گرفتم
tmar.bmar
موضوعات مرتبط: داستان ها و حکایت ها ، فلسفی ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داستان ها و حکایت ها ، ،
برچسبها:
دختر و پسری با سرعت ۱۲۰ کیلومتر سوار بر موتور
دختر : یواشتر من میترسم
پسر : نه خوش میگذره
دختر : نه نمی گذره . خواهش میکنم خیلی وحشتناکه
پسر : پس بگو دوستم داری
دختر : باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آرومتر
پسر : حالا محکم بغلم کن (دختر بغلش کرد.)
پسر : میتونی کلاه ایمنی منو برداری بذاری سرت ؟ اذیتم میکنه
روزنامه های روز بعد :
موتور سیکلتی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت به ساختمانی اصابت کرد
موتور ۲ نفر سر نشین داشت اما فقظ ۱ نفر نجات یافت
حقیقت این بود که در سر پایینی جاده پسری که سوار موتور بود متوجه شد ترمز بریده اما نخواست دختر بفهمد در عوض خواست که یک بار دیگر بشنود دوستش دارد !!
موضوعات مرتبط: احساسی ، داستان ها و حکایت ها ، ،
برچسبها:
حتما بخونیــــد * * * خیلی قشنگه
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
این داستان را دوست عزیزی در قالب یک پیام برای ما فرستاده است
tmar.bmar
موضوعات مرتبط: داستان ها و حکایت ها ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داستان ها و حکایت ها ، ،
برچسبها:
صفحه قبل 1 صفحه بعد